آیا لازم است با کودکان در مورد اخبار ناگوار صحبت کنیم؟

 «جولیا ۸ ساله بود که ناچار شد به همراه خانواده از لهستان خارج شود. همه‌جا صحبت از جنگ بود؛ در صف نان، پارک، مهمانی، خانه. صدای قدم‌های تغییر زندگی قبلی همه‌جا را پر کرده بود. جولیا متوجه پچ‌پچ‌های مادر و پدر هنگام پخش رادیو شده بود. او متوجه قوانین جدید خانه و چهرۀ نگران مادرش هم می‌شد اما هیچ‌کس مستقیماً با او صحبت نمی‌کرد. کلافی گره خورده از سوالات و نگرانی‌ها ذهنش را مشغول کرده بود که نمی‌دانست جوابشان کجاست.»

داستان جولیا، تنها داستان مواجهۀ کودکان با اخبار و حوادث ناگوار نیست؛ از حوادث طبیعی مانند سیل و زلزله تا بحران‌های اقتصادی، مرگ عزیزان و حتی بیماری کودکان، فقط بخشی از خبرهای نگران‌کننده‌ای هستند که ممکن است در طول دوران کودکی رخ دهند. رویکرد برخی والدین در مقابل این اخبار، مانند والدین جولیاست: کودک در معرض اخبار است اما هیچ‌کس برای صحبت مستقیم دربارۀ این اخبار، پیش‌قدم نمی‌شود. فرض این گروه از والدین آن است که کودک درکی از این وقایع ندارد و در دنیای خیالی خودش سرگرم است. شاید هم از رویارویی با سوالات عجیب و چراهای بی‌پایان کودکشان هراس دارند! اگر این فرضیه درست باشد، چگونه می‌توان نگرانی و سوالات ذهنی جولیا را توجیه کرد؟ برای رد این فرضیه، لازم است در ابتدا مرور کوتاهی بر روند رشد شناختی کودکان داشته باشیم.

رشد شناختی کودکان

کودک تازه‌متولدشده، برای نخستین‌بار وارد جهانی می‌شود که پر از ناشناخته‌هاست. او آنقدر ضعیف است که برای ادامۀ حیات، نیازمند کمک‌های بیرونی‌ست. با وجود این ضعف، مایل است سکونتگاه جدیدش را بشناسد و سعی کند بر آن تسلط پیدا کند. تنها سلاح این کودک، حواس و حرکاتش است. پس در نخستین تلاش‌ها برای شناخت جهان و گسترش شناخت‌های ذهنی‌اش، لمس می‌کند، می‌بوید، می‌چشد، می‌بیند و تا پایان سال دوم زندگی‌اش، به راه می‌افتد تا خود شخصاً جهان را کشف کند! او کم‌کم اشیا را درونی می‌کند؛ یعنی اطلاعات را در ذهنش نگه می‌دارد و می‌تواند از آنچه در واقعیت وجود دارد، یک «بازنمایی ذهنی» خلق کند.

بازنمایی ذهنی، تصویری از یک اتفاق در ذهن ماست که نشان می‌دهد چگونه کودکان ۲ تا ۴ ساله می‌توانند متوجه وقوع اتفاقات بیرونی شوند و آن‌ها را به‌خاطر بسپارند. حتی ممکن است کمی بعد شما را غافلگیر کرده و حرفی از آن واقعه بزنند. با این وجود، هنوز درک معنی و چرایی وقوع برایشان سخت است. گاهی ممکن است خودشان را مقصر بدانند؛ مثلا: چون پای بابا را لگد کردم، دیشب به خانه برنگشت. یا دلایل دیگری را صرفاً به‌خاطر همایندی و هم‌زمانی با یک اتفاق، به آن نسبت دهند.

حال که کودک به لطف بازنمایی ذهنی و گسترش زبان، توانایی به‌خاطرسپاری و دستکاری اطلاعات را پیدا کرده، اخبار ناگوار می‌توانند تهدید بالقوه‌ای علیه آسایش و آرامش او باشند. در مثالی که برای مقصر دانستن خود گفته شد، اگر علت و معلول ذهنی کودک به کمک اطلاعات درست و دقیق اصلاح نشود، کوله‌باری از احساسات منفی مانند شرم، غم، ترس وجود او را آزرده می‌کنند.

ورود این کودک به مدرسه از آغاز ۷ سالگی، با تعمیم شناختی او در مورد خود، جهان و آینده در کنار رسیدن به پایه‌های درک از مرگ و نیستی همراه است؛ یعنی کودک بازنمایی ذهنی خود از یک مسئله را به سایر مسائل هم نسبت می‌دهد. در این شرایط، کودک همدلی و درک بیشتری نسبت به ناراحتی والدینش پیدا کرده و اگر پاسخ مناسبی در برابر علت این ناراحتی و رفع آن دریافت نکند، ممکن است نسبت به آینده و جهان دل‌سرد و ناامید شود.

جمع‌بندی

بنابراین ما هرقدر سعی در پنهان کردن اخبار ناگواری که در اطراف ما جریان دارد داشته باشیم، باز هم کودکانمان -بسته به میزان رشد شناختی‌شان- درکی از وقایع دارند. این رشد شناختی که هنوز در ابتدای مسیر تحولی‌ست، ممکن است سبب نگرانی و فاجعه‌انگاری آن‌ها از اتفاقاتی شوند که به نظر ما حتی قابل حل و گذرا هستند. با درک درستی که از دغدغه‌ها و تحولات ذهنی کودکمان داریم، بهتر است تا حدی دربارۀ اخبار ناگوار با آن‌ها صحبت کنیم و آرامش را بار دیگر به روانشان بازگردانیم. تصمیم برای گفت‌وگو تنها شروع ماجراست؛ حالا سوال کاربردی اینجاست که: چگونه و تا چه حد دربارهٔ یک اتفاق ناگوار با کودکمان صحبت کنیم؟

اگر پاسخ این پرسش و کسب مهارت در گفت‌و‌گو با کودکان دغدغهٔ شماست، به نوشتهٔ «چگونه اخبار ناگوار را به کودکان بگوییم؟» سری بزنید.

 

دیدگاهتان را بنویسید